English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6805 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
There is nothing to be ashamed lf . U ( اینکار ) خجالت ندارد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. U اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
restoration U احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
The room is bare of furniture . U این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work. U برای اینکار جان می دهد
He is cut out for it ( this job ). U برای اینکار ساخته شده است
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
well-to-do <idiom> U پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street <idiom> U پول کافی برای زندگی راحت داشتن
advanced U برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
tentering U دار کشی [میخ کشی ] [اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains? U آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
pillow U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
simple U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
that in nothing to me U برای من اهمیتی ندارد
it is indifferent to me U برای من چه اهمیتی ندارد
it is not worth my while U نمیارزد برای من ارزش ندارد
long run U مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
There is nothing to worry about. U دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
It doesnt make any difference to me . U برای من فرقی نمی کند (ندارد)
There's no reason for concern. U دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
... if you don't mind my asking U ... اگر پرسش من [برای تو] ایرادی ندارد
it is of no use to us U بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
dense index U لیستی که فضای خالی برای رکودهای جدید ندارد
it is insusceptible of change U اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
demurrer U ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
linear U لیستی که فضای خالی برای رکورد جدید در ساختارش ندارد
list U لیستی که فضای خالی برای رکوردهای جدید در ساختارش ندارد
diskless workstation U ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
state tiger U در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
natural rate hypothesis U هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
complimentary mourning U جامه ماتم که کسی برای احترام بمردهای که بااوخویشی ندارد بپوشد
decarburizing U گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
artspeak U یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
diesel ramjet U موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> U کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. U معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
redundant U حرف اضافه شده به بلاک حروف برای تشخیص خطا یا مقاصد پترولکل که هیچ اطلاعی به همراه ندارد
heads up U در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
onion skin U پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
he is second to none U دومی ندارد بالادست ندارد
redundant U بیت یا داده بررسی اضافه شده به بلاک داده برای تشخیص خطا که هیچ اطلاعی به همراه ندارد
prima facie evidence U مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
compiles U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compile U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled U برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
hollerith code U سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
Be a good chap(fellow)and do it. U جان من اینکار راانجام بد ؟
Shen wI'll the work be complete? U اینکار کی کامل می شود ؟
He is a pastmaster at it . U خدای اینکار است
he is unequal to the task U مرد اینکار نیست
You wont reget it. You wont lose by it . U از اینکار بد نخواهی دید
What is the motive ( design) ? U غرض از اینکار چیست ؟
It is not possible ( feasible , practicable) . U اینکار عملی نیست
you shall smart for it U سزای اینکار را خواهید دید
I have pledged ( staked ) my reputation on it . U شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
Nothing wI'll come out of this. U از اینکار چیزی درنمی آید
It is beyond my authority(control). U اینکار از اختیار من خارج است
He did it with his fathers knowledge. U با اطلاع پدرش اینکار راکرد
so and so U اینکار وانکار چنین وچنان
so-and-so U اینکار وانکار چنین وچنان
it wasdone in no time U اینکار چندان وقتی نبرد
He did it out of friendship. U ازروی دوستی اینکار راکرد
ambiguous U نام فایلی که برای یک فایل یکتا نام یکتایی ندارد و محل دهی فایل را مشکل می سازد
I took a great deal of trouble over it. U روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
The minisiter cant cope with it. U از دست وزیر اینکار بر نمی آید
He wI'll give a good account of himself. U خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
His action is in the nature of sour grapes. U اززور پسی اینکار رامی کند
blackest U 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacker U 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacks U 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacked U 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black U 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
I'll eat my hat if I dont do it . U اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont let the grass grow under your feet. U نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
rug names U اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
enow U کافی
acceptable <adj.> U کافی
adequate <adj.> U کافی
good [sufficient] <adj.> U کافی
satisfactory <adj.> U کافی
sufficient <adj.> U کافی
sufficing <adj.> U کافی
adequate کافی
enough U کافی
sufficient U کافی
adequate U کافی
naive U بی تجربه
naif U بی تجربه
unskilled <adj.> U کم تجربه
experienced U با تجربه
experiencing U تجربه
unskillful U بی تجربه
half baked U بی تجربه
inexpert U بی تجربه
raw U بی تجربه
experiences U تجربه
backgrounds U تجربه
background U تجربه
greenest U بی تجربه
green U بی تجربه
inexperienced U بی تجربه
the tule of thumb U تجربه
unskilled U بی تجربه
practice U تجربه
beardless U بی تجربه
experience U تجربه
experimented U تجربه
experiment U تجربه
immature U بی تجربه
experiments U تجربه
experimenting U تجربه
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
sufficient U مقدار کافی
scantier U غیر کافی
suffice U کافی بودن
leisure U وقت کافی
scanty U غیر کافی
adequately U بقدر کافی
run short <idiom> U کافی نبودن
scantiest U غیر کافی
due care U مراقبت کافی
be enough U کافی بودن
Nothing more, thanks. کافی است.
inextenso U بطول کافی
plenty of rain U باران کافی
adequately [sufficiently] <adv.> U بقدر کافی
sufficiently <adv.> U بقدر کافی
be adequate U کافی بودن
be sufficient U کافی بودن
last [be enough] U کافی بودن
reach U کافی بودن
suffice U کافی بودن
sufficed U کافی بودن
suffices U کافی بودن
skimp U غیر کافی
inadequate U غیر کافی
sufficing U کافی بودن
skimped U غیر کافی
sufficient conditions U شرایط کافی
sufficient condition U شرط کافی
skimping U غیر کافی
necessary and sufficient U لازم و کافی
skimps U غیر کافی
experience U تجربه ازمایش
reenactment U بازافرینی تجربه
experiences U تجربه ازمایش
empiricism U اصالت تجربه
empiricism U تجربه گرائی
gunshy U ترسو بی تجربه
gremie U بی تجربه و ناشی
veterans U بازیگر با تجربه
veteran U بازیگر با تجربه
experimentalist U اهل تجربه
experientially U ازروی تجربه
as green as grass <idiom> U کم تجربه و ناشی
have been around <idiom> U تجربه داشتن
immediate experience U تجربه بیواسطه
experiencing U تجربه ازمایش
ah ah ecperience U تجربه اهان
aha experience U تجربه اهان
aposteriori U موخر بر تجربه
apriori U مقدم بر تجربه
scientific experiment U تجربه علمی
empiric U مبنی بر تجربه
to bring to the proof U به تجربه رساندن
empircism U تجربه گرایی
to put to proof U به تجربه رساندن
traumatic experience U تجربه اسیب زا
seat of the pants U استفاده از تجربه
driving experience U تجربه رانندگی
shorthorn U ادم بی تجربه
sour dough U [مکتشف با تجربه]
without experience U بی تجربه ناازموده
he knows a thing or two U بی تجربه نیست
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
sufficiency U قابلیت مقدار کافی
well educatd U دارای تحصیلات کافی
to have plenty of time U وقت کافی داشتن
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
voteless U بدون رای کافی
incompetent U غیر کافی ناشایسته
insufficiently U بطور غیر کافی
well paid U دارای حقوق کافی
enough U باندازهء کافی نسبتا
inadequately U بطور غیر کافی
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
relived U دوباره تجربه کردن
a posteriori U مبنی بر تجربه و مشاهده
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com